کار کردن همگام شدن است با زمین و آسمان
و بیکار ماندن بیگانه گشتن است با بهار و تابستان و خزان و زمستان
و بازماندن است از قافلۀ حیات، که با غروری شکوهمند
و تسلیمی سربلند به سوی ابدیت پیش می رود.
وقتی کار می کنی وجودت به نی لبکی ماننده است که
از مجرای آن نجوای زندگی به آهنگ بدل می گردد.
آیا دوست می داری وقتی همه آواز می خوانند
تو نی لبکی گنگ و خاموش باشی؟ ادامه خواندن کیمیای کار←
بارها تکرار می کنیم منظور این نیست ما با فکر کردن ، چیزی رو خلق می کنیم. وظیفه ما این هستش که حواسمون به احساساتمون باشه و ارتعاشات مثبتی بفرستیم. تمام فرآیند خلق و هماهنگ کردن ارتعاشات و وارد شدن به زندگی هامون دست ما نیست. کافیه توجهمون به خواسته ها و چیزهایی که دوست داریم باشه ، بعد اون شرایط مطابق میل ما پیش میره. ادامه خواندن کافیه توجهمون به خواسته ها و چیزهایی که دوست داریم باشه!←
ما همه ، هم «خوب» و هم «بد» ، هم «خیر» و هم «شر» هستیم ؛ و اگر شما هیچ ناپاکی و پلیدی در خودتان نمیبینید دلیلش آن است که خوب به خودتان نگاه نکردهاید !
هیچکدام از ما نمی دانیم چقدر زمان در دنیا برایمان باقی مانده است. آنچه در انتها باقی می ماند اعمال، خاطره های به جا مانده و احساسی است که در دیگران ایجاد کرده اید. و آنچه می خواهید به جای بگذارید مردمی است که همیشه شما را با عشق یاد کنند. پس فکر کنید و تصویری از خود بسازید که بقای شما را تا ابدیت حفظ کند، و این صرفا به معنای مشهور شدن نیست. حتی لبخند یک کودک گل فروش سر خیابان هم، بخشی از همان شخصیت ماندگار شما را خواهد ساخت و به قول سعدی “مرده آن است که نامش به نکویی نبرند!”
بخشی از خوراک تمساح به وسیله اشک چشمانش تأمین می شود .
اوهنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعتها بر روی شکم دراز می کشد.
اشک لزج و مسموم کننده ای از چشمانش خارج میگردد که حیوانات و حشرات برای خوردن بر روی آن می نشینند و سم اشک تمساح آنها را از پای در می آورد و تمساح با یک زبان خود آنها را شکار میکند و دوباره برای لقمه های دیگر اشک می ریزد.
انسانهایی که انتخاب میکنیم تا دور و برمون باشند ، استانداردها ی ما رو بالا یا پایین میبرند. اونها به ما کمک میکنند بهترینی باشیم که در توان داریم یا اینکه ما رو تبدیل میکنند به نسخههایی کمتر از خود واقعیمون. ما شبیه به دوستانمون میشیم. هیچ مرد یا زنی به تنهایی بزرگ و عالی نمیشه بلکه آدمهای اطرافش به اون کمک میکنند که بزرگ و متعالی بشه. همهی ما در زندگی مون به کسانی نیاز داریم که استانداردها مون رو بالا ببرند. هدف اصلی رو بهمون یاد آوری کنند و جوری ما رو به چالش بکشند که تبدیل بشیم به بهترین نسخهی ممکن از خودمون.
انگیزه های خود را به طور کامل تشریح کنید!
به این نتیجه خواهید رسید که هرگز هیچ کس، کاری را کاملاً به خاطر دیگری انجام نمی دهد. تمام کارها متوجه جهت خود آدم، تمام خدمات برای خود و تمام عشق ها، عشق به خود است.
شاید بهتر باشد که به عزیزترین و نزدیک ترین کسِ خود فکر کنید.
عمیق تر حفر کنید و پی خواهید برد که کسی که شما دوست دارید، او نیست.
چیزی که شما دوست دارید، احساس مطبوعی است که چنین عشقی را در شما بیدار می کند! آدم در نهایت، عاشق آرزوها و اشتیاق های خود است.
اگر خشم ابراز کنیم، خشم به ما برمی گردد. اگر عشق بدهیم، عشق به ما برمی گردد.
عشق نباید خواسته ای داشته باشد، زیرا بال هایش را از دست می دهد و نمی تواند پرواز کند. در زمین ریشه می کند و زمینی می شود، آن گاه به شهوت بدل می شود و فلاکت و رنج عظیمی به بار می آورد. ادامه خواندن دنیا محل انعکاس است←
عالمی گفتا که در پایان کار
آتش است این دار خاکی را قرار
گفت آن دیگر که اندر زمهریر
افکند این ملک را چرخ منیر
من از آن آتش که اندر سینه هاست
بینم آن قول نخستین نیک راست
لیک اگر تقدیر بر تکرار بود
بار دیگر مرگی اندر کار بود
من گمان دارم که در دلهای ما
سردی از بی مهری و جور و جفا
آن قدر باشد که قول دومین
نیز صدق آید تو را ای نیک بین.
در داستانهای هزار و یک شب آمده است که
” مردی بود عبدالله نام که از راه صید ماهی با درویشی و مسکنت خانواده خود را روزی می رساند.
روزی صید سنگینی به دامش افتاد، که گمان برد ماهی بزرگ و پر برکتی است
اما وقتی دام را به ساحل آورد و باز کرد مردی را دید به شکل و شمایل خویش که از دام بیرون آمد.
پرسید کیستی و نامت چیست؟ و در این حوالی به چه کار آمده ای
گفت من جفت و همزاد تو هستم که در قعر دریا زندگی می کنم و نامم عبدالله است. ادامه خواندن موجود نازنینی به نام بابا←
چقدر شکوهمند است که آدمی معشوق باشد، و بر کرسی ناز بنشیند
و چقدر با شکوه تر است که آدمی عاشق باشد، و در محراب نیاز زانو بزند
عشق آدمی را قهرمان می کند
و عاشق از هیچ چیزی مرکب نیست مگر آنچه پاک و پالوده است
و بر هیچ چیزی قرار ندارد مگر آنکه بلند و عظیم است ادامه خواندن شکوه عشق←
این اورانگوتان دوسالهی بامزه که در مرکز حفاظت از حیوانات شهر «کائو»ی تایلند زندگی میکند، تازه از زیر دست دامپزشکان خارج شده و معاینات سلامتیاش، مثبت بودهاند. حالا او برای تکمیل پروندهاش، باید مقابل دوربین دامپزشکان ژست بگیرد، اما به نظر نمیرسد علاقهای به این کار داشته باشد.
یکی مار «تاک» سبز و ظریف که در «نشنال پارکِ کرالا» زندگی میکند، یکی از پسرعموهای خود را دستگیر کرده است. از دیرباز مار تاک، برای ساختن نوعی نوشیدنی در برخی کشورهای آمریکای لاتین استفاده میشد، اما این روزها طرفداران این حیوان کوچک و زیبا برای نجاتش از دست سازندگان نوشیدنی، تلاش میکنند.
طی سالهای گذشته که پاندا به یکی از نمادهای کشور چین و حتی یکی از جاذبههای گردشگری آن تبدیل شده، شاهد عکسها و فیلمهایی از پانداهای تازه به دنیا آمده هستیم. این سه پاندای کوچک، در پارک محلی حفاظتشدهی «یاآن» در استان «سیچوان» چین زندگی میکنند و تا اطلاع ثانوی، در همین گهوارهها و با شیشهی شیر، غذا میخورند.
داستان نخجیران یا حکایت شیر و خرگوش را مولانا از کتاب کلیله وام گرفته اما با نَفَس مسیحایی خود آن را جان تازه بخشیده است…
در این داستان در یک طرفِ بحث شیر است که از تفویض و اختیار دفاع می کند و در طرف مقابل همۀ حیوانات جنگل اند که در موضع دفاع از جبر و قدرند. بحث پیش می رود و طرفین با استناد به آیات و احادیث و آوردن تمثیلها موضع خود را تقویت می کنند ولی در پایان شیر سخنی می گوید دربارۀ لزوم جهد که جبریان به ناچار تسلیم می شوند و آن این است که: شما اکنون مدتی است جهد و کوشش می کنید تا حقانیت جبر را به کرسی بنشانید و جهد و کوشش و اختیار را مردود قلمداد کنید در حالی که همین جهد شما در انکار اختیار خود نشان تأثیر جهد و کوشش است و شما بدان اعتقاد دارید.
جهد حق است و دوا حق است و درد
منکر اندر نفی جهدش جهد کرد
برگرفته از کتاب « در صحبت مولانا»
به قلم حسین الهی قمشه ای